زمان بازیافته
مهدی سحابی و منوچهر صفرزاده ملقب به مشصفر دو هنرمند مهم در تاریخ هنر ایران هستند. هر دو در سال 1322 متولد شدند، ورودیهای سال 1342 به دانشکدۀ هنرهای تزئینی و از نسل دوم دانشجویان این دانشکده بودند. آغاز تحصیل در این دانشکده دوستیای را میان این دو هنرمند رقم زد که در پی حرکتی اعتراضی به انصراف این دو از تحصیل و عزیمتشان به خدمت سربازی با هم رقم خورد. پس از پایان دوران خدمت، مسیر این دو هنرمند به دلیل مهاجرت از یکدیگر جدا شد، اما این فاصله با گذشت سالیان دراز هیچ وقفهای در این دوستی و نزدیکی ایجاد نکرد. این دو هنرمند به فاصلۀ 14 سال از یکدیگر این دنیا را ترک کردند، اما بر حسب اتفاق در کنار یکدیگر آرمیدند.
فیگورها از ابتدا در نقاشیهای مش صفر حضوری محوری داشتند. پیکرههایی انسانی که احساسات متفاوت از چهرهها و کنشهایشان متبادر میشد. سحابی اما نخستین پرسوناژهایش را در قالب ماشینهای قراضه به نمایش گذاشت و سپس فیگورهای انسانی را در هیبتی متفاوت و مخدوش به تصویر کشید. سحابی در خلق فیگورهایش گاه از خطوط مغشوش و گاه از کلاژ استفاده کرده و بُعدهایی اسرارآمیز و ادبی به آنها بخشیده است. آثار مش صفر اما آغشته از ابژه، یکدست و بیپروا با رنگهای درخشان شکل گرفته و فیگورها را با اختلالاتی در رنگ و فرم به تصویر کشیده است. با وجود این تفاوتها در بیان تصویری و رویکردهایشان، هر دو هنرمند در نهایت فهمی پیچیدهتر از جهان را در آثارشان به نمایش میگذارند. فیگور در آثار سحابی و صفرزاده، هم بازتابی از «منِ» هنرمند است و هم تصویری از «دیگریِ» او؛ هر دو در مسیر خود به مفهوم حافظه بازمیگردند و نقاشی برای هر دو نوعی یادآوری است، یادآوری لحظات شادی، رنج و کشمکش با خویشتن.
این نمایشگاه، تلاشی است برای برقراری گفتوگویی میان دو نگاه به انسان در نقاشی مدرن و معاصر ایران، از دو هنرمند هماندیشه و بازخوانی یک دوستی از میان آثار و زندگی هنریشان که از مسیری مشترک آغاز شد.
سعادت افزود
صفرزاده از کودکی با نقاشی قهوهخانه آشنا شد. او مفتون جاذبیتهای رنگ و خطِ نقاشی قهوهخانهای بود. در نقاشی قهوهخانه، جهان عرصۀ نبرد حق و باطل است. جنگ یزیدیان و مسلمانان، همراهی سفیر انگلیس با آنان و الی آخر...
جنگ میان حق و باطل به نوعی هویت ایرانی است و از پیش از اسلام سابقه دارد. جهانبینی صفرزاده نشأت گرفته از چنین جدالی است. در نقاشیهای او جهان کابوسی است از پیروزی شر بر خیر. اشباح بدقوارهای میبیند که با چشمانی به ظاهر پرُمهر میخواهند زیباییها را به مالکیت خود درآورند.
این شکلکهای ذلیل و طماع در همهجا حضور دارند؛ در خیابان، در خانه، در محل کار و در درون آدمها. آنها میدانند از این جهان سهمی دارند و برای دستیابی به سهمی بزرگتر مهیای نبردی بزرگ هستند «که کَس را بر سرانجامش آگاهی1» نیست و صفرزاده آنها را در تفاهمی بزرگ بر پرده میآورد.
نعمت لالهیی
1- در نبردی که کَس را بر سرانجامش آگاهی نبود... از کتاب بهشت گمشده نوشتۀ جان میلتون